امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

امیرعلی و شب یلدا

سلام دوستان نازنینم نمیدونم از کجا شروع کنم اخه خیلی عصبانی و ناراحتم بخاطر بدشانسیم اخرین پستی که داشتم مینوشتم نمیدونم چطور شد که کامپیوترم از کار افتاد زنگ زدم به یکی از اشناهامون اومدن و گفتن که انتی ویروست رو اپدیت نکردی و ویروس وارد سیستم شده بدشانسی رو میبینید ؟؟ از طرف دیگه هم بابای اون اقاهه که قرار بود بیان و ویندوز دیگه نصب کنن خونریزی مغزی کردن  کار نصب ویندوز کامبیوترم به تعویق افتاده خیلی داغونم و ناراحت دوستان نازنینم خیلی دوست داشتم  به تک تک وب های قشنگتون سر بزنم و شب یلدا رو به شما نازنینا و نی نی کوچولو ها تبریک بگم ولی قسمت اینجوری شد که از همین جا به همه ی شما دوستان شب یلدای به یادماندنی رو تب...
30 آذر 1390

امیرعلی و پیشرفتهاش

سلام به شازده کوچولوی قهرمانم پسرک کوچولومون هر روز شیرینتر از روز قبل می شود کم کم می تواند تمرکز کند و روی پاهای خودش بایستد فکر کنم تا چند روز اینده تاتی کردنشو شروع بکند قبلنا که غذا کم میخورد خداروشکر الان بهتره تصمیم گرفته حسابی چاق بشود   هرچیزی رو بخواد با انگشتش نشون میده و میگه اوووونی  مامان بزرگشو بیشتر از خاله جونش دوست داره تو خونه ی خودشون باباییه و تو خونه ی ما هم از کنار مامانم تکون نمیخوره همیشه در حال حرف زدنه بابا رفت و مامان نی نی رو تکرار میکنه اخه کوچولو جون مامانه تو کجاش نی نیه؟  هی باهاش خاله گفتن رو تمرین میکنم ولی دریغ از یه حرف ولی اینو بگم...
22 آذر 1390

امیرعلی و واکسن یکسالگی

      سلام به همه ی دوستان و امیرعلی جانم  امیرعلی دردونه ی ما که هزار ماشالاه این روزا برای خودش یه پا مرد شده دیروز واکسن یک سالگیش رو زد خاله فدات بشه عزیزم دیروز مامان الناز میگفت که تب نداشتی خدارو شکر دیروزم بعد از زدن واکسنش با مامانی خونه ی عمو موسی مهمون بودن شام رو هم رفتن خونه ی عمو یحیی حسابی دردونه جونمون دیروز رو خوش گذرونده الهی که همیشه دلت شاد و لبت خندون بمونه نفس و عشق خاله تو عکس بالایی هم شش ماهه بودی و یاد واکسن شش ماهگیت افتادم که وقتی واکسنت رو زده بودی تب کرده بودی پی نوشت: ضمن فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی و تسلیت به همه ی دوستان و در...
14 آذر 1390

امیرعلی و یه روز مهم

  صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته هامی اید انگار امدن تو نزدیک است و لحظه ی دیدار فرا رسید و چقدر شیرین و به یادماندنیست این لحظه ی تکرار نشدنی ا میرعلی جانم تولدت مبارک واسه تولد تو باید دنیارو اورد ستاره ها رو رو سرت ریخت تورو تا اسمون برد اینا یه یادگاری توی خاطره هاته ولی به شوق امروز میشه کلی قسم خورد دیشب بابا رحمان یه کیک خشگل و خوشمزه به مناسبت اولین سالگرد تولدت خریده بود به خاطر ماه محرم یه جشن تولد هشت نفره ی مختصری گرفتیم به پیشنهاد بابا رحمان کیک رو بردیم خونه ی عمو موسی اول چند تا عکس یادگاری گرفتیم و بعد شما  با مامان الناز شمع یک سالگیتو فوت ...
8 آذر 1390

امیرعلی و ماه محرم

آسمان، مات و مبهوت مانده ست در سکوت مه آلود صحرا یک بیابان عطش گشته جاری، پای دیوار تردید دریا غوطه ور مانده در حیرت دشت، پیکر مردی از نسل توفان مردی از توده خون و آتش، مردی از تیره روشنی ها کربلا، غوطه ور در غم اوست، او که نبض بلوغ زمانه ست غربت ساقی تشنگان است، آن چه در دست جاری ست هرجا هفت پشت عطش سخت لرزید، آسمان ابرها را فرو ریخت شانه های زمین را تکان داد، هق هق گریه تلخ سقا آه! ای غربت بی نهایت، آه ای خواهش بی اجابت زخم های بیابان شکفته ست، دشت در دشت، صحرا به صحرا شرمسار لبانت فرات است، بر دل آب افتاده آتش کرده دریا به روی نگاهت، باز آغوش گرم تمنا در دل اندوه! اندوه! اندوه! درد، انبوه، انبوه، انبوه عشق، بشکوه...
6 آذر 1390

یه سورپرایز دیگه

سلام عزیزم یه سورپرایز و یه کار خشگل و قشنگ دیگه از یه دوست عزیز و مهربان ارش خان   مرسی اقا ارش بازم شرمندمون کردید ... دوستان نازنینم خوشحال میشم لوگوی امیرعلی رو در وبلاگهای قشنگتون قرار بدید    <center> <span class="Apple-style-span" style="color: rgb(51, 51, 51); "><a href="http://www.amirali2.niniweblog.com/" target="_blank" style="text-decoration: none; color: rgb(17, 133, 166); "><img src="http://www.irupload.ir/images/3zhm6565zsjboriiylij.gif" alt="http://www.irupload.ir/images/3zhm6565zsjboriiylij.gif" /></a></span> </center> ...
5 آذر 1390

امیرعلی و امدن دختر عمو ریحانه

سلام دردانه ی نازنینم امیرعلی جان بعد از یک ماه و  هیجده روز ندیدن و دوری از زن عمو سیما و دخترعمو ریحانه که به بوشهر رفته بودند بالاخره دیروز به تبریز برگشتن و دیشبم زن عمو و ریحان گلی رو دیدی دیشب عمو موسی و عمو مهدی و زن عمو لیلا و عسل جون و زن عمو ها و بچه هاشون خونه ی شما شام مهمون بودن منم که عصری یک راست از دانشگاه خونه ی خواهرجونی رفتم وقتی شنیدم  زن عمو سیما و ریحان عسلی رسیدن و قراره اونا هم به خونه ی شما بیان کلی خوشحال و سورپرایز شدم    خلاصه شما و دخترعمو ریحانه بعد از خوردن شام باهم بازی کردین خیلی خندیدیم یه عروسک بود که ریحانه خیلی ازش خوشش ا...
2 آذر 1390
1